جدول جو
جدول جو

معنی پلیدی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پلیدی کردن(وَصَءْ)
ریدن. ریستن. تغوّط. غائط کردن. تطفﱡش. طفش. طفس: اکبار، پلیدی کردن کودک. تجعس، پلیدی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پلیدی کردن
ریدن ریستن تغوط غایط کردن
تصویری از پلیدی کردن
تصویر پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیدا کردن
تصویر پیدا کردن
یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشی کردن
تصویر پیشی کردن
پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ ءَ)
آلوده و ناپاک کردن. شوخگن کردن. چرک کردن. نجس کردن. انجاس. تنجیس. (دهار). اخباث. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
شجاعت کردن. مردانگی کردن. جرأت نمودن. (ناظم الاطباء). اظهار زور و قدرت و شجاعت کردن. براز. بهس. (منتهی الارب). حمس. (تاج المصادر بیهقی). فتک. (منتهی الارب) :
ز مستی کرد با شیر آن دلیری
که نام مستی آمد شیرگیری.
نظامی.
استنجاد، دلیری کردن بعد ترس. (از منتهی الارب)، جسارت کردن. بی پروایی کردن. بی باکی نمودن. تجاسر. (دهار). تجرؤ. تجری. تهور. (منتهی الارب). جساره. (تاج المصادر بیهقی). جسور. (منتهی الارب) :
به بهرام گفتند کاندر سخن
چو پرسد ترا بس دلیری مکن.
فردوسی.
اگر با زور پیل و طبع شیری
مکن با آتش سوزان دلیری.
(ویس و رامین).
گنه کار چون بد نبیند ز شاه
دلیری کند بیشتر بر گناه.
اسدی.
رهی از هنر گرچه چیری کند
نشاید که بر شه دلیری کند.
اسدی.
و سزای وی (علی حاجب) به دست او دادن تاهیچ بنده با خداوند خویش این دلیری نکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). اگر بنده بیرون شد این کار بندیدی پیش خداوند در مجمعی بدان بزرگی دلیری نکردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).
این دلیری و جسارت نکنی بار دگر. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
نتوانم این دلیری من کردن
زیرا که خم بگیرد بالارام.
ابوالعباس.
گمان نبرم که وکیل دریا این دلیری کند. (کلیله و دمنه). هر سخن که از سر نصیحت و شفقت رود... بر اداءآن دلیری نتوان کرد. (کلیله و دمنه).
به همه جای دلیری نکند
هرکه را از خرد و هش یاریست.
سنائی.
اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم. (گلستان سعدی).
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سرپنجه ات نیست شیری مکن.
سعدی.
به فیض جرعۀ جام تو تشنه ایم ولی
نمی کنیم دلیری نمی دهیم صداع.
حافظ.
دیدۀ بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم.
حافظ.
شهنشهاه آتشهااز آتشکده ها برگرفت و بکشت و نیست کرد و چنین دلیری هرگز در دین کس نکرد... (نامۀ تنسر). اقدام، برکاری دلیری کردن. (دهار) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَءْدْ)
فخر فروختن. تکبر کردن:
همان ننگ مردان که تندی کنند
ابر تنگدستان بلندی کنند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
سبقت گرفتن پیش افتادن پیشی گرفتن: هر آن کس که در کار پیشی کند بکوشد که آهنگ بیشی کند. (شا. بخ 2375: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
راه پیران رفتنهمچون سال خوردگان رفتار کردن: وای زان طفلان که پیری میکند لنگ مورانند و میری میکنند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر کردن واضح کردن آشکار ساختنهویدا کردن جلوه گر ساختن اظهار ابانه: و پیدا کرد که چگونه است آن نفس را، شرح دادن بیان کردن: و پیدا کردیم اندر وی صفت زمین، ممیز ساختن ممتاز کردن مشخص کردن، یافتن (گشمده را) مقابل گم کردن: اگر زن آبستن در کوچه سنجاق پیدا بکند بچه اش دختر میشود و اگر سوزن پیدا بکند پسر میشودخ. یا بچه پیدا کردن، بچه ای بوجود آوردن، یا بر کسی پیدا کردن (پیدا ناکردن)، بروی او آوردن (نیاوردن) : و شنیدی حال خاقانی که چونست ولی بر خویشتن پیدا نکردی. (خاقانی) یا پیدا شدن خود را. خود را نشان دادن خود را آشکار کردن: پس سوگند داد که اگر مسلمانی درین جمع هست بحرمت محمد بن عبد الله که خود را پیدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلدی کردن
تصویر جلدی کردن
چابکی کردن زرنگی کردن، شتاب کردن عجله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید کردن
تصویر پدید کردن
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلید کردن
تصویر پلید کردن
آلوده و ناپاک کردن نجس کردن چرک کردن شوخگن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
لتحمّض
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
Acidify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
acidifier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
acidificar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
подкислять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
ansäuern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
підкислювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
zakwaszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
酸化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
acidificar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
অ্যাসিডিক করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
تیزابیت پیدا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
asidiisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
asidik hale getirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
산성화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
酸性にする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
להחמיץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
acidificare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
mengasamkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
ทำให้เป็นกรด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
verzuren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
अम्लित करना
دیکشنری فارسی به هندی