جدول جو
جدول جو

معنی پلیدی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پلیدی کردن
ریدن ریستن تغوط غایط کردن
تصویری از پلیدی کردن
تصویر پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلید کردن
تصویر پلید کردن
آلوده و ناپاک کردن نجس کردن چرک کردن شوخگن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیدی کردن
تصویر اسیدی کردن
Acidify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ทำให้เป็นกรด
دیکشنری فارسی به تایلندی
أريستوقراطيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
अम्लित करना
دیکشنری فارسی به هندی
অ্যাসিডিক করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تیزابیت پیدا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پدید کردن
تصویر پدید کردن
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلدی کردن
تصویر جلدی کردن
چابکی کردن زرنگی کردن، شتاب کردن عجله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر کردن واضح کردن آشکار ساختنهویدا کردن جلوه گر ساختن اظهار ابانه: و پیدا کرد که چگونه است آن نفس را، شرح دادن بیان کردن: و پیدا کردیم اندر وی صفت زمین، ممیز ساختن ممتاز کردن مشخص کردن، یافتن (گشمده را) مقابل گم کردن: اگر زن آبستن در کوچه سنجاق پیدا بکند بچه اش دختر میشود و اگر سوزن پیدا بکند پسر میشودخ. یا بچه پیدا کردن، بچه ای بوجود آوردن، یا بر کسی پیدا کردن (پیدا ناکردن)، بروی او آوردن (نیاوردن) : و شنیدی حال خاقانی که چونست ولی بر خویشتن پیدا نکردی. (خاقانی) یا پیدا شدن خود را. خود را نشان دادن خود را آشکار کردن: پس سوگند داد که اگر مسلمانی درین جمع هست بحرمت محمد بن عبد الله که خود را پیدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
راه پیران رفتنهمچون سال خوردگان رفتار کردن: وای زان طفلان که پیری میکند لنگ مورانند و میری میکنند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
سبقت گرفتن پیش افتادن پیشی گرفتن: هر آن کس که در کار پیشی کند بکوشد که آهنگ بیشی کند. (شا. بخ 2375: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشی کردن
تصویر پیشی کردن
پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدا کردن
تصویر پیدا کردن
یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدا کردن
تصویر پیدا کردن
((~. کَ دَ))
آشکار کردن، یافتن، جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلید کردن
تصویر کلید کردن
((~. کَ دَ))
بند کردن به کسی، پیله کردن به کسی
فرهنگ فارسی معین